استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند، در قدیم برخی گدایان استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند به دست گرفته و آن ها را به هم می زده و گدایی می کرده اند شاخ شانه کشیدن: کنایه از تهدید کردن شاخ شانه رفتن: کنایه از تهدید کردن، شاخ شانه کشیدن، برای مثال هلاک طرۀ مشکین آن سیه چشمم / که شاخ شانه رود آهوان صحرا را (عبدالغنی قبول - لغتنامه - شاخ شانه رفتن)
استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند، در قدیم برخی گدایان استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند به دست گرفته و آن ها را به هم می زده و گدایی می کرده اند شاخ شانه کشیدن: کنایه از تهدید کردن شاخ شانه رفتن: کنایه از تهدید کردن، شاخ شانه کشیدن، برای مِثال هلاک طرۀ مشکین آن سیه چشمم / که شاخ شانه رود آهوان صحرا را (عبدالغنی قبول - لغتنامه - شاخ شانه رفتن)
یکی از بزرگ زادگان آل ایوب است که در بلاد شام فرمانروایی داشته اند. وی برادرزادۀ صلاح الدین یوسف بن نجم الدین ایوب است که از طرف صلاح الدین به حکمرانی دمشق منصوب شده بود و مهمترین حادثۀ تاریخ زندگانی او جنگی است که در حدود سال 570 ه. ق. میان او و گروهی از مسیحیان اروپا درگرفت و وی در آن جنگ رشادتی به خرج داد و ’سپهبد لشکر کفار را از پشت زین بر روی زمین انداخت’. (از تاریخ حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 406)
یکی از بزرگ زادگان آل ایوب است که در بلاد شام فرمانروایی داشته اند. وی برادرزادۀ صلاح الدین یوسف بن نجم الدین ایوب است که از طرف صلاح الدین به حکمرانی دمشق منصوب شده بود و مهمترین حادثۀ تاریخ زندگانی او جنگی است که در حدود سال 570 هَ. ق. میان او و گروهی از مسیحیان اروپا درگرفت و وی در آن جنگ رشادتی به خرج داد و ’سپهبد لشکر کفار را از پشت زین بر روی زمین انداخت’. (از تاریخ حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 406)
اتساع. (مصادر اللغۀ زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج). انفساح. اندماج. (تاج المصادر بیهقی) ، آسان شدن کار: بر اهل خراسان فراخ شد کار امروز که ابلیس میزبان است. ناصرخسرو. رجوع به فراخ شود
اتساع. (مصادر اللغۀ زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج). انفساح. اندماج. (تاج المصادر بیهقی) ، آسان شدن کار: بر اهل خراسان فراخ شد کار امروز که ابلیس میزبان است. ناصرخسرو. رجوع به فراخ شود
فالی است که از شانه برگیرند. (آنندراج) : گشاد عقدۀ اخگر بود در طالع سوزم که فال شانه امشب از خیال زلف اودیدم. عبداللطیف خان. خواهد فتاد دامن زلفش به دست ما این فال را ز شانۀ شمشاد دیده ایم. صائب (از آنندراج). رجوع به فال شود
فالی است که از شانه برگیرند. (آنندراج) : گشادِ عقدۀ اخگر بود در طالع سوزم که فال شانه امشب از خیال زلف اودیدم. عبداللطیف خان. خواهد فتاد دامن زلفش به دست ما این فال را ز شانۀ شمشاد دیده ایم. صائب (از آنندراج). رجوع به فال شود
تهدید و تخویف. (برهان قاطع) ، بمعنی خودنمائی نیز مستعمل شود. (آنندراج) ، کنگر. دند. قسمی از گدایان باشد که شاخ گوسفند بر دستی و شانۀ گوسفند بردستی دیگر بگیرند و بر در خانه و پیش دکان مردمان ایستاده آن شاخ را بر شانه به عنوانی بکشند که ازآن آواز غرغری ظاهر گردد تا مردمان آن صدا را شنیده به آنها چیزی بدهند و اگر اهمال در دادن واقع شود کاردی کشیده اعضای خود را مجروح سازند و اکثر و اغلب آن است که کارد به دست پسران خود بدهند که این کار بکنید تا صاحب خانه و خداوند دکان از این عمل شنیع وحشت و نفرت نموده به آنها چیزی بدهند... اکنون اگر کسی از کسی خواهد، میسر نگردد و گوید که چون حاجت من بر نمی آری من خود را خواهم کشت بطریق تمثیل گویند که شاخ شانه می کشد. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به کنگر ودند و لغت محلی شوشتر (نسخۀ خطی) شود: رندان ز شاخشانۀ مردم چه درهم اند کرد آنچه محتسب به ظهوری عسس نکرد. نورالدین ظهوری (از آنندراج). ، علاوه بر معنیی که در لغت نامه ها بدو می دهند گویا قسمی ساز نیز بوده و یا شاخ شانه گذشته از عملی که گدایان با وی می کرده اند در موسیقی نیز به کار میرفته است. (یادداشت مؤلف) : طنبور و کتاب و نرد و شطرنج چنگ و دف و نای و شاخشانه. انوری. آتش از حلقشان زبانه زنان بیت گویان و شاخشانه زنان. نظامی (هفت پیکر ص 243). ، در سراج اللغات نوشته که در هندوستان بمعنی آوردن وجوه و شقوق در امری مستعمل است. (غیاث)
تهدید و تخویف. (برهان قاطع) ، بمعنی خودنمائی نیز مستعمل شود. (آنندراج) ، کُنگر. دند. قسمی از گدایان باشد که شاخ گوسفند بر دستی و شانۀ گوسفند بردستی دیگر بگیرند و بر در خانه و پیش دکان مردمان ایستاده آن شاخ را بر شانه به عنوانی بکشند که ازآن آواز غرغری ظاهر گردد تا مردمان آن صدا را شنیده به آنها چیزی بدهند و اگر اهمال در دادن واقع شود کاردی کشیده اعضای خود را مجروح سازند و اکثر و اغلب آن است که کارد به دست پسران خود بدهند که این کار بکنید تا صاحب خانه و خداوند دکان از این عمل شنیع وحشت و نفرت نموده به آنها چیزی بدهند... اکنون اگر کسی از کسی خواهد، میسر نگردد و گوید که چون حاجت من بر نمی آری من خود را خواهم کشت بطریق تمثیل گویند که شاخ شانه می کشد. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به کنگر ودند و لغت محلی شوشتر (نسخۀ خطی) شود: رندان ز شاخشانۀ مردم چه درهم اند کرد آنچه محتسب به ظهوری عسس نکرد. نورالدین ظهوری (از آنندراج). ، علاوه بر معنیی که در لغت نامه ها بدو می دهند گویا قسمی ساز نیز بوده و یا شاخ شانه گذشته از عملی که گدایان با وی می کرده اند در موسیقی نیز به کار میرفته است. (یادداشت مؤلف) : طنبور و کتاب و نرد و شطرنج چنگ و دف و نای و شاخشانه. انوری. آتش از حلقشان زبانه زنان بیت گویان و شاخشانه زنان. نظامی (هفت پیکر ص 243). ، در سراج اللغات نوشته که در هندوستان بمعنی آوردن وجوه و شقوق در امری مستعمل است. (غیاث)
قسمی از گدایان که شاخ گوسفندی در یک دست و شانه ای در یک دست دیگر می گرفتند و آن شانه را بر شاخ می کشیدند تا صدای ناهنجاری برآید و مردم از آن صدا به ستوه آمده چیزی به آن ها بدهند
قسمی از گدایان که شاخ گوسفندی در یک دست و شانه ای در یک دست دیگر می گرفتند و آن شانه را بر شاخ می کشیدند تا صدای ناهنجاری برآید و مردم از آن صدا به ستوه آمده چیزی به آن ها بدهند